سنگینی باری که خدا به دوشمان نهاده آنقدر نیست که کمرمان بشکند به قدری است که در مقابلش سجده کنیم

به نام مهربانم

به نام کس بی کسانم

به نام مجنون ترین لیلی

به نام شیرین ترین فرهادم

به نام ابدی ترین معشوقم

 

با او شروع میکنم که آغاز بودنم جز عشقش نباشد

از او مینویسم که  یارای دستانم باشد تا بر صفحه دل

نقش زیبای او را بنگارم

با او شروع میکنم تا پایانم او باشد

قدم زدن را با او آغاز میکنم تا در اخر راه به او برسم

 

خدایا خیلی دوست دارم 

 

تنهام نذار بهترینم

 

اینم از آدرس پروفایلم

http://www.papi-joon.blogfa.com/profile

 

مشکل است.....

 


دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل است




چینی ؛  بشکسته را پیوند کردن مشکل است



کوه را ؛ با آن بزرگی می توان هموار کرد



حرف نا هموار را ؛ هموار کردن ؛ مشکل است !!!

 

سخنانی از کوروش!!!!!!!

 

مردم اغلب ،بــــــــــی انصاف،بــــــــــی منطق و خــــــــــود محورند

       ولی آنان را ببخش...

 

اگر مهربان باشــــــــــی تو را به داشــــــــــتن انگیزه های پــــــــــنهان

متهم میکنند

 ولی مهربان باش...

 

اگر شریــــــــــف و درستکار باشــــــــــی فریبت مــــــــــی دهند

      ولی شریف و درستکار باش...

 

نیکــــــــــی های امروزتــــــــــ را فراموش مــــــــــی کنند

   ولی نیکوکار باش...

 

بهترینــــــــــهای خود را به دنــــــــــیا ببخش 

   حتی اگر هیچگاه کافی نباشد

 

و در نــــــــــهایت می بینــــــــــی که هر آنچه هســــــــــت

 همـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــواره

 مــــــــــیان تو و خداوند است

 نه مــــــــــیان تو و مردم...

 

 

    (کوروش بزرگ)

کاش میشد......

 

کاش می شد خالی از تشویش بود
برگ سبزی تحفه ی درویش بود
کاش تا دل می گرفت و می شکست
عشق می آمد کنارش می نشست
کاش با هر دل , دلی پیوند داشت
هر نگاهی یک سبد لبخند داشت
کاش لبخندها پایان نداشت
سفره ها تشویش آب ونان نداشت
کاش می شد ناز را دزدید و برد
بوسه رابا غنچه هایش چید و برد
کاش دیواری میان ما نبود
بلکه می شد آن طرف تر را سرود
کاش من هم یک قناری می شدم
درتب آواز جاری می شدم
آی مردم من غریبستانی ام
امتداد لحظه ای بارانیم
شهر من آن سو تر از پروازهاست
در حریم آبی افسانه هاست
شهر من بوی تغزل می دهد
هرکه می آید به او گل می دهد
دشتهای سبز , وسعتهای ناب
نسترن , نسرین , شقایق , آفتاب
باز این اطراف حالم را گرفت
لحظه ی پرواز بالم را گرفت
می روم آن سو تو را پیدا کنم
در دل آینه جایی باز کنم .

گروه گل یاس

"كوروش بزرگ"

 

اگر خواستی بدانی چقدر ثروتمندی ، هرگز پول هایت را نشمار ، قطره ای
اشک بریز و دستهایی که برای پاک کردن اشکهایت می آیند را بشمار ...

این است ثروت واقعی ...

                                                                          "كوروش بزرگ"

snow man

 

دنیای آدم برفی دنیای ساده ایست

اگر برف بیاید هست

اگر برف نیاید نیست

مثل دنیای من

اگر تو باشی هستم

اگر نباشی...!

دکتر علی شریعتی....

 

«دوست داشتن از عشق برتر است… عشق جوششی یک جانبه است. به معشوق نمی اندیشد که کیست؟ اما دوست داشتن در روشنایی ریشه می بندد و در زیر نور، سبز می شود و رشد می کند و از این رو است که همواره پس از آشنایی پدید می آید… عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن... عشق بینایی را می گیرد و دوست داشتن می دهد... عشق لذت جستن است و دوست داشتن پناه جستن...عشق غذا خوردن یک گرسنه است و دوست داشتن “همزبانی در سرزمین بیگانه یافتن”…»

تو کجايي سهراب؟

 

تو کجايي سهراب؟آب را گل کردند

تو کجايي سهراب؟ آب را گل کردند چشم ها را بستند و چه با دل کردند...

واي سهراب کجايي آخر؟... زخم ها بر دل عاشق کردند

خون به چشمان شقايق کردند!

تو کجايي سهراب؟ که همين نزديکي عشق را دار زدند,

همه جا سايه ي ديوار زدن!

واي سهراب دلم را کشتند...

 

....love is

 

عشق را نمی توان آموخت!

به عشق فقط می توان مبتلا شد...

عشق یک ابتلاست!

این تو نیستی که عشق را می آفرینی،تو فقط به عشق دچار می شوی.

عشق همچو نسیم می وزد...

عشق چیزی نیست که بتوان آنرا در قفس نگه داشت!

عشق آزاد است،

عشق پرنده ای است آزاد و رها،

بگذار عشق آزادانه بیاید و هرگاه خواست برود...

عشق اگر آزاد باشد،هست،

وگرنه هرگز وجود نخواهد داشت!

عشق حتی اگر برای ماه ها و سال ها و حتی لحظه هایی هم دوام داشته باشد،

باز عشق است...و عزیز و دوست داشتنی...

عشق،عادت نیست!

معنویتی بی رمز است.

نایت اسکین

مهم آن نیست که معشوق می آید و میرود!

مهم آن است که تو همواره دلی پرمهر داشته باشی

مهم آن است که آتش عشق همچنان گرم و روشن بماند،

نه اینکه با رفتن معشوق به تلی از خاکستر سرد بدل شود!

پس اگر چنین شود یقین داشته باش که عشق،

تنها هوسی بوده زودگذر...

مهم نیست که او کیست و کجاست؟

مهم آن است که او بهانه ای ست برای روشن نگه داشتن

آتشی که در نهاد من و توست!

از عشق برای خود ابری بساز،

باران بساز و بر او بی امان ببار...

بگذار معشوقت زیر بارش بی امان عشق تو ببالد،

و خود را به خورشید برساند

بالیدن و نورانیت او را تماشا کن و خورسند باش...

اینگونه است که عشق می ماند و هرگز نمی میرد!!!

کوروش کبیر!!!!

 

دختری به کوروش کبیر گفت من عاشقت هستم.

کوروش  گفت لیاقت شما برادر من است،که از من زیبا تر است. و پشت سر شما ایستاده .

دخترک برگشت...و دید کسی نیست.

کوروش گفت اگر عاشق بودی پشت سرت را نگاه نمی  کردی

چای با طعم خدا!!!!!

این سماور جوش است

پس چرا می گفتی

دیگر این خاموش است؟

باز لبخند بزن

 قوری قلبت را

زودتر بند بزن

توی آن مهربانی دم کن

بعد بگذار که آرام آرام

چای تو دم بکشد

شعله اش را کم کن

دستهایت سینی نقره نور

اشکهایم استکانهای بلور

کاش استکانهای مرا

توی سینی خودت می چیدی

کاشکی اشک مرا می دیدی

خنده هایت قند است

چای هم آماده ست

چای با طعم خدا

بوی آن پیچیده

از دلت تا همه جا

پاشو مهمان عزیز

توی فنجان دلم

چایی داغ بریز

با توام با تو خدا

با توام با تو خدا
يك كمي معجزه كن
چند تا دوست برايم بفرست
پاكتي از كلمه
جعبه اي از لبخند
نامه اي هم بفرست

*
كوچه هاي دل من
باز خلوت شده است
قبل از اينكه برسم
دوستي را بردند
يك نفر گفت به من
باز دير امده اي
دوست قسمت شده است

 

با توام با تو خدا
يك دل قلابي
يك دل خيلي بد
چقدر مي ارزد؟
من كه هر جا رفتم
جار زدم:
شده اين قلب حراج
بدويد
يك دل مجاني
قيمتش يك لبخند
به همين ارزاني

*
هيچ وقت اما
هيچ كس قلب مرا قرض نكرد
هيچ كس دل نخريد

*
با توام با تو خدا
پس بيا اي دل من مال خودت
من كه ديگر رفتم اما
ببر اين دل را دنبال خودت

دستان تو

دستان تو دعای مرا رد نمی کند

مادر بزرگ گفت : خدا بد نمی کند

مادر بزرگ گفت: که او چشمه ایست سرد

ما را برای آب مردد  نمی کند

روی نگاه هیچ کسی خط نمی کشد

راه عبور هیچ کسی سد نمی کند

او مرز های بسته شدن را شکسته است

آیینه را  به قاب مقید  نمی کند

او با حضور خویش نفس می دهد به ما

کاری که هیچ غایب مفرد نمی کند

قلبش شکسته است ولی قهر با کسی

کز سوز دل به گریه بیفتد نمی کند

کلینیک خدا

 

به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم ...
خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده.
زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد.
آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی سرخرگهایم را مسدود کرده بود ...
و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند.
به بخش ارتوپدی رفتم چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم.
بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم ...
فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم.
زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم معلوم شد که مدتی است که صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن می گوید نمی شنوم ...!
خدای مهربان برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد و من به شکرانه اش تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده است استفاده کنم :
هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم
قبل از رفتم به محل کار یک قاشق آرامش بخورم .
هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.
زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم .
و زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم.
امیدوارم خدا نعمتهایش را بر شما سرازیر کند:
رنگین کمانی به ازای هر طوفان ،

لبخندی به ازای هر اشک ،
دوستی فداکار به ازای هر مشکل ،
نغمه ای شیرین به ازای هر آه ،
و اجابتی نزدیک برای هر دعا .

آدم و حوا!

به نام او

دنیا که شروع شد زنجیر نداشت،خدا دنیای بی زنجیر آفرید.آدم بود که زنجیر را ساخت،شیطان کمکش کرد.

دل زنجیر شد،زن،زنجیر شد و آدم ها همه دیوانه زنجیری!

خدا دنیا را بی زنجیر می خواست. نام دنیای بی زنجیر اما بهشت است.

امتحان آدم همین جا بود. دستهای شیطان از زنجیر پر بود.

خدا گفت زنجیر ها را پاره کنید. شاید نام زنجیر شما عشق است.

یک نفر زنجیر ها را پاره کرد. نامش را مجنون گذاشتند .

مجنون اما نه دیوانه بود نه زنجیری . این نام را شیطان بر او گذاشت .

شیطان آدم را در زنجیر می خواست. لیلی مجنون را بی زنجیر می خواست.

لیلی می دانست خدا چه می خواهد .

لیلی کمک کرد تا مجنون زنجیرش را پاره کند .

لیلی زنجیر نبود.لیلی نمی خواست زنجیر باشد.

لیلی ماند. زیرا لیلی نام دیگر آزادی است.

کاشکی منم خدا بودم از این زمین جدا بودم

 

سوسک سياه بد ادا دستاشو کرد رو به خدا
خداچرا اينا بدن زخم زبون به من زدن
اينا که اسمن ادمن سزاوار جهنمن
تو دستشون يه خنجره صداي عشق تو حنجره
نگاهشون پر از غمه تو قلبشون جهنمه
بهت ميگن دوست دارن اما برات وقت ندارن
ميخوان به هم کمک کنن تو جيب هم دست ميکنن
خدا اينا که ادمن تو عاشقي نصف منن
کاشکي منم خدا بودم ازين زمين جدا بودم
به سوسکا هم با ل ميدادم لباس رنگدار ميدادم
دل ماها قشنگتره يه منظرست بي پنجره
ازون بالا صدا اومد به قلب اون ندا اومد
تو جات بهشت پيش منه جاي اونا جهنمه

مگر از زندگي چه مي‌خواهيد كه در خدايي خدا يافت نمي‌شود ؟

 

خداوند بي‌نهايت است و لامكان وبي‌زمان
اما به قدر فهم تو كوچك مي‌شود
و به قدر نياز تو فرود مي‌آيد
و به قدر آرزوي تو گسترده مي‌شود
و به قدر ايمان تو كارگشا مي‌شود

يتيمان را پدر مي‌شود و مادر
محتاجان برادري را برادر مي‌شود
عقيمان را طفل مي‌شود
نااميدان را اميد مي‌شود
گمگشتگان را راه مي‌شود
در تاريكي ماندگان را نور مي‌شود
رزمندگان راشمشير مي‌شود
پيران را عصا مي‌شود
محتاجان به عشق را عشق مي‌شود

خداوند همه چيز مي‌شود همه كس را…

به شرط اعتقاد
به شرط پاكي دل
به شرط طهارت روح
به شرط پرهيز از معامله با ابليس
بشوييد قلب‌هايتان را از هر احساس ناروا
و مغزهايتان را از هر انديشه خلاف
و زبان‌هايتان را از هر گفتار ناپاك
و دست‌هايتان را از هر آلودگي در بازار
و بپرهيزيد از ناجوانمردي‌ها،ناراستي‌ها، نامردمي‌ها…

چنين كنيد تا ببينيد خداوند چگونه
بر سفره شما با كاسه‌اي خوراك و تكه‌اي نان مي‌نشيند
در دكان شما كفه‌هاي ترازويتان را ميزان مي‌كند
و در كوچه‌هاي خلوت شب با شما آواز مي‌خواند…

مگر از زندگي چه مي‌خواهيد كه در خدايي خدا يافت نمي‌شود ؟

                                                                                                         (ملاصدرا)

 

پازل من با دیگری فرق دارد

خدايا!من آموخته ام با تو بودن چه قدر آسان است.

خدايا!من آموخته ام در کنار تو بودن يعني همه چيز.

خدايا!من آموخته ام با ياد تو بودن يعني انديشيدن در عمق.

خدايا!من آموخته ام تو را صدا کردن يعني آرامش خاطر.

خدايا! کمکم کن تا بياموزم اين زندگي را که تو به من هديه کرده اي، شاداب تر و سالم تر بسازم.

خدايا! من آموخته ام که در هر لحظه به درگاه تو نيايش کنم و شکر گزار درياي بي کران رحمت تو باشم.

من آموخته ام که در درون لحظه ها زندگي کنم، نه براي لحظه ها و حتي به دنبال لحظه ها بروم.

من آموخته ام که به خود نگاه کنم و از عقل بي کرانم استفاده نمايم و عشق را در خود و ديگران ببينم و زندگي را يک راز بدانم زيرا به دنبال راز رفتن، به من زيبايي مي دهد.

من آموخته ام که زندگي مانند يک پازل است که به موقع بايد قطعه هاي آن را کنار هم بگذارم و در نهايت از شاهکاري که در حال ساختن آن هستم، لذت ببرم.
اين پازل، مال من است و منحصر به فرد است از تولد تا مرگ.

من خودم را با خود، مقايسه مي کنم چون پازل من با ديگري فرق دارد .

آدمي، زندگي پيش ساخته نيست. اين تو هستي که با توکل به خدا و چيدن به موقع قطعه هاي پازل، زندگي هدفمند خود را نقش مي بندي و از وقايع و بحران هاي زندگي، جرأت، شهامت، صبوري و پذيرش را مي آموزي.

 

خداااااااااااا!

دلم گرفته دیگه من تنها شدم           دارم می میرم دیگه نیست دست خودم

امروز می خوام یکم باهات حرف بزنم         از این همه غصه و غم دل بکنم

خلاصه این بار اومدم دردامو درمون بکنی        بهم عنایت بکنی ، رحمتو ارزون بکنی

این روزا چشای من خسته شدن             شب و روز به گریه وابسته شدن

نکنه تو هم ازم خسته شدی              که همه درا به روم بسته شدن


خودت میگی جواب میدم ، وقتی منو صدام کن

تموم عمرم پای تو فقط می خوام نگام کنی


می خوام که باورت بشه تویی همه وجود من

  غربت و تنهایی شده تموم تار و پود من


اما این ، هر روز و هر شب ، توی گوشم یه نداست

  اونکه مهربون ترین آسمونهاست ، خداست

میستایم خدا بودنت را!

 

دوستش دارم!

اگر نمیداند حالا یقین پیدا کند!

بزرگیش را ...
سکوتش را ...
عظمتش را...
ابهتش را...
تنهاییش را ...
حکمتش را ...
صبرش را .......
خدا بونش را......

بودنش عادتیست مثل نفس کشیدن !